کد خبر : ۲۴,۰۶۶

یادش به خیر، قدیمی‌ها می‌گفتند که پشت سر هر مرد موفق، یک زن موفق هست. فکرش را بکنید که وقتی یک مرد می‌آید و به اسطوره یک مملکت تبدیل می‌شود و آن همه چالش و اتفاق‌های باور نکردنی را پشت سر می‌گذارد، تا چه حد باید زندگی خانوادگی موفق و مستحکمی داشته باشد.
خانم لطیفیان، همسر احمدرضا عابدزاده در گفت‌وگوی  در مورد خیلی از خاطرات عجیب و غریبش از بیست و پنج، شش سال زندگی مشترک با عقاب می‌گوید.
ده سال از آن اتفاق تلخ در مورد احمدرضا عابدزاده می‌گذرد، دوست دارید در موردش صحبت کنید؟
فکر می‌کنم که این سوال‌ها و این موضوع‌ها تکراری است. مردم خیلی چیزها را در مورد عابدزاده می‌دانند. اینکه چند تا بچه داریم، چه کار می‌کنیم، کجا هستیم و چیزهای دیگر فکر می‌کنم که این بحث‌ها تکراری است.
تکراری بودن این چیزها درست مثل تکراری بودن و مرور کردن همان عکس‌ها و فیلم‌هایی است که از اتفاق‌های بیمارستان کسری برای شما و احمدرضا باقی مانده.
باشما موافقم... اتفاقا چندی پیش بود که احمدرضا عکس‌ها و فیلم‌های آن روزها را آورد و نگاه می‌کرد. وظیفه خودم می‌دانم تا باز هم از مردم تشکر کنم. امیدوارم که هیچ وقت چنین اتفاق‌هایی برای هیچ کس نیفتد.
عابدزاده هم یک آدم معمولی نبود و این اتفاق در مورد او خیلی برجسته شد.
درست می‌گویید، عابدزاده یک آدم معمولی نیست. ما در زندگی‌مان خیلی سختی کشیدیم و مسایل زیادی را تحمل کردیم. احمدرضا همیشه توی دروازه بوده. همیشه مشغول بازی و مسابقه و تمرین بوده. این بچه‌ها را من تنها بزرگ کردم و در طول این مدت خیلی روزها را تنها بودم. من همیشه او را دوست داشتم و عاشقش بودم. احمدرضا برای من مرد خوب و قابل اعتمادی بوده و همیشه از زندگی با او راضی بوده‌ام.
البته شما در مورد مسایلی صحبت می‌کنید که خیلی از چهره های معروف و مشهور با آن مشکل دارند!
می‌دانم در مورد چه صحبت می‌کنید، متاسفانه خیلی از آدم معروف‌ها دچار مشکلات حاشیه‌ای می‌شوند ولی ما همیشه زندگی خوبی داشته‌ایم و به نظر من احمدرضا همیشه توی زندگی‌اش موفق و مورد اعتماد بوده است. اصلا شاید اگر خیلی‌ها جای احمدرضا بودند از موقعیت‌شان سوءاستفاده می‌کردند و رفتارهای دیگری داشتند ولی او همیشه دنبال کار خودش بود و فقط به زندگی خودش فکر می‌کرد.
رفتارهای حرفه‌ای و ورزش‌های مداوم عابدزاده هم همیشه در بین فوتبالی‌ها و ورزشکاران الگو بود.
این را بدانید که اگر هر کسی جای احمدرضا بود و آن مورد اتفاق و عمل جراحی برایش به وجود می‌آمد، داغون می‌شد. احمدرضا همیشه شرایط حرفه‌ای را خیلی خوب رعایت می‌کند و این برای ما باورکردنی نبود که چنین اتفاقی برایش بیفتد. شاید باورتان نشود. من به یاد ندارم که احمدرضا یک بار بستنی خورده باشد. از 40 سالگی به این طرف حتی گوشت قرمز هم نخورده. همیشه سر وقت تمرین کرده و یک روز در ورزش کردن تاخیر و مشکل نداشته.
پس با این حساب فکر می‌کنید چرا این اتفاق برای عابدزاده افتاده؟
نمی‌دانم... شاید قسمت این بوده که چنین اتفاقی برای احمدرضا بیفتد ولی به هر حال خدا را شکر که الان او را داریم و سایه‌اش بالای سرمان است. شاید این اتفاق‌ها یک حکمتی داشته ولی هر چه بود خدا خیلی به من و بچه‌هایم رحم کرد.
حتما از آن روزها خاطرات تلخی برایتان باقی مانده؟
تا دلتان بخواهد، وقتی آن اتفاق برای احمدرضا افتاد و من رسیدم بیمارستان، دکتر گفت که خودت را برای یک اتفاق بد آماده کن چون احتمال دارد که او برای شش ماه کج‌وکوله بشود و نتواند از روی تخت تکان بخورد! دکتر گفت که احتمال دارد احمدرضا روی تخت بیفتد و حتی نمی‌تواند حرف بزند! من هم گفتم که همه اینها را به جان می‌خرم و فقط از خدا می‌خواهم که سایه او روی سر ما باشد.
اما من یادم هست که عابدزاده دو هفته بعد از آن اتفاق‌ها سوار ماشین شد و رانندگی کرد.
وقتی احمدرضا در بیمارستان خوابید دکتر گفت که نصف سرش را خون گرفته و چاره‌ای جز این نداشتیم که او عمل جراحی کند. دو هفته بعد از عمل حال و روز احمدرضا بهتر شد و یکهو دیدم که پشت ماشین نشسته و رفته بیرون! در آن یک سال اول خیلی سختی کشیدم. حتی خودش نمی‌دانست که چه اتفاقی افتاده. به من گیر می‌داد و می‌گفت که چرا گذاشتی به سر من دست بزنند! می‌گفت نباید اجازه می‌دادی مرا به اتاق عمل ببرند! او فکر می‌کرد که این اتفاق‌ها تقصیر من بوده و من هم مجبور بودم که در تمام این مدت سکوت کنم ولی یواش یواش همه چیز درست شد و خودش فهمید که چه اتفاقی برایش افتاده.
می‌گفتند در آن دو هفته اول اوضاع و احوال عابدزاده خیلی خوب نبوده.
وقتی احمدرضا از بیمارستان ترخیص شد و او را به خانه بردیم، احتمال هر اتفاقی را می‌دادیم. شاید باورتان نشود در آن یک هفته اول احمدرضا سه تا تخت را شکست و وقتی بعد از دو هفته از روی تخت بلند شد و راه افتاد،‌ همه می‌گفتند که یک معجزه بزرگ را به چشم می‌بینند. حتی پزشکان بیمارستان هم چنین چیزی را باور نمی‌کردند و می‌گفتند که ما با چشم خودمان یک معجزه بزرگ را می‌بینیم.
چه شد که با عابدزاده ازدواج کردید؟
من 16 ساله بودم و احمدرضا 21 ساله. هر دو خیلی جوان بودیم و هجده ساله بودم که دخترم را در تهران به دنیا آوردم. احمدرضا از همان سال‌ها درگیر فوتبال بود و من با توجه به سن و سالی که داشتم زندگیای را در دست گرفتم که احمدرضا به من سپرده بود. من در طول این مدت خیلی چیزها یاد گرفتم. خیلی زود تجربه کسب کردم و بزرگ شدم. شاید آن روزی که احمدرضا را به بیمارستان بردند هر کسی به جای من بود خیلی هول می‌شد ولی من خونسردی خودم را حفظ کردم.
یادم هست که همه چیز را تحت کنترل داشتید. بچه‌ها، بیمارستان، پزشکان، عابدزاده، خبرنگاران و حتی کسانی که به عیادت همسرتان می‌آمدند.
شاید باورتان نشود ولی من با لباس عروسی به بیمارستان رفتم! یعنی همان شب ما به یک مراسم عروسی رفته بودیم و وقتی آن اتفاق برای احمدرضا افتاد، من با همان لباس به بیمارستان رفتم. وقتی این اتفاق افتاد، من فقط شماره علی انصاریان را داشتم و به همین دلیل به او که همبازی احمدرضا بود زنگ زدم. او هم با مهدی هاشمی‌نسب تماس گرفت و آنها از همان اول کنار ما بودند. ما اول به بیمارستان ایرانمهر رفتیم و آنها گفتند که چون احمدرضا معروف است،‌ او را بستری نمی‌کنند. به همین دلیل آنها ما را به بیمارستان کسری فرستادند و بالاخره آنجا احمدرضا را بستری کردند. وقتی در بیمارستان می‌خواستند سر احمدرضا را بتراشند من فرصتی به دست آوردم تا بروم خانه و لباس‌هایم را عوض کنم. در همین مدت کوتاه که من نبودم، احمدرضا دو بار تا یک‌قدمی مرگ رفته بود و هر بار به وسیله شوک برگشته بود. پرستارها می‌گفتند که سه بار فشار احمدرضا به سه رسیده و چنین شرایطی را باورشان نمی‌شد.
حتما می‌دانید که آن زمان خیلی حرف و حدیث‌ها هم در مورد عابدزاده به وجود آمد و حتی شایعه کردند که او الکل و یا موادمخدر مصرف کرده است.
هیچ‌وقت آن کسانی که در مورد همسرم حرف و حدیث درست کردند را نمی‌بخشم. بعضی‌ها به خاطر فروش روزنامه‌هایشان این چیزها را نوشتند و با اینکه اهل نفرین کردن کسی نبودم، آنها را نفرین کردم و از خدا خواستم که همین بلا سر خودشان بیاید. فکرش را بکنید که من در آن شرایط مجبور بودم در مقابل این همه اتفاق تلخ و این همه شایعه بایستم و با همه آنها بجنگم... این خیلی نامردی بود...
واقعا نفرین کردید؟
بله... با اینکه اهل این حرف‌ها نیستم و این کار برایم سخت بود ولی نفرین‌شان کردم. آنها در حق من، شوهرم و بچه‌هایم نامردی کردند. نتیجه‌اش هم این شد که الان احمدرضا سرحال و سرپاست. سایه‌اش روی سر ماست و اکثر آن افراد به بدبختی و بیچارگی افتادند. خدا جای حق نشسته و این نیست که بعضی‌ها بیایند و به این راحتی با حیثیت کسی بازی کنند.
اما به قول خودتان همین که سایه احمدرضا بالای سر خانواده عابدزاده است یک دنیا ارزش دارد.
بله... ما زندگی خوبی داریم. بچه‌های خوبی داریم که خدا را شکر شرایط خوبی دارند. فعلا مهم‌ترین نکته برای ما این است که بچه‌ها‌یمان به یک سرانجامی برسند. دخترم 20سال سن دارد و امیر هم 18ساله است. فعلا زود است که برای آنها فکر دیگری داشته باشیم و بهتر است که بچه‌ها به دنبال برنامه‌هایشان باشند. امیر دوست دارد که روزی در اروپا بازی کند و هدفش این است که به یک لژیونر موفق تبدیل شود. دخترم هم فعلا فقط دنبال درس و تحصیلات است. این بچه‌ها به نوعی توی چشم هستند و شرایط خاصی دارند. باید حواس‌شان جمع باشد. دخترم خیلی فعال است. رشته‌اش مدیریت بازرگانی است و مدرک مربیگری شنا دارد. شاید باورتان نشود ولی او در رشته کیک‌بوکسینگ هم کمربند مشکی دارد. دخترم هم مثل امیر زبان ایتالیایی و انگلیسی را فول است و الان اسپانیایی می‌خواند.
پس بچه‌ها حسابی ورزشکار، درس‌‌خوان و اهل تحصیلات هستند.
عامل اصلی این اتفاق‌ها احمدرضا بود و من هم کمک کردم. احمدرضا همیشه می‌گفت که بچه‌ها باید زبان خارجی یاد بگیرند و درس‌خوان بار بیایند. حالا هم خوشحالم که بچه‌ها طبق خواسته پدرشان رفتار می‌کنند چون احمدرضا همیشه پدر خوب و مهربانی برای بچه‌ها بوده است.
قبول دارید که زن عابدزاده بودن خیلی سخت است؟
(خنده) حتما. ولی مهم‌ترین اتفاق زندگی ما همان ماجرای 10سال پیش بود. همان روزی که احمدرضا دچار آن عارضه مغزی شد و نصف سرش را خون گرفت. سلامتی او بزرگ‌ترین آرزو و خواسته ماست و برای اینکه احمدرضا راحت باشد، طبق دل او رفتار می‌کنیم... ما به رضای خدا راضی هستیم و بابت همه چیز خدا را شکر می‌کنیم. هرچه خدا بخواهد همان می‌شود و امیدوارم که سایه احمدرضا همیشه بالای سرمان باشد.
راستی شنیدیم که شما هم مثل احمدرضا در امور خیرخواهانه سهیم هستید...
راستش را بخواهید دوست ندارم تا در مورد این مسایل صحبت کنم ولی همین چند وقت پیش در خیابان اندرزگو یک سالن را افتتاح کردیم که به طور عادی و منظم ده درصد از سود آن به نیازمندان اهدا می‌شود.
شما در تیم فوتسال بانوان هنرمند ایران هم عضو هستید و به همراه این تیم هم در امور خیریه شرکت می‌کنید؟
به هر حال من از یک خانواده ورزشی هستم و خودم هم به ورزش علاقه‌مندم. حضور در تیم فوتسال بانوان هنرمند ایران برای من یک افتخار است و خوشحالم که به همراه بانوان هنرمند و خیرخواه ایران می‌توانیم کار مثبتی انجام دهیم.
آنطور که از باشگاه به من خبر داده‌اند، قرار است که روز یکشنبه در سالن فوتسال غدیر با تیم ملی فوتسال بانوان ایران بازی کنیم و احتمالا بازیگرانی چون خانم‌ها تهرانی، افشار، کوثری، صفوی، بلوکات و... هم در این بازی حضور خواهند داشت.
از امیر چه خبر؟
دلم برای امیر یک‌ذره شده... پسرم الان آمریکاست... البته هر روز با او صحبت می‌کنم و از صمیم قلب آرزو می‌کنم که موفق شود.

۱۶ اسفند ۱۳۹۰ ۱۱:۲۰
گل |

فتو فرهادی - طرح بلایند - 1200-800   تبلیغات رادکام

اظهار نظر خوانندگان

  • خواهشمند است نظر خود را تا حد ممکن به زبان فارسی بنویسید .
  • نظرات توهین آمیز ، تکراری و غیر مرتبط منتشر نخواهد شد .
  • نظرات ارسالی بعد از تایید منتشر خواهد شد.
  • مسئولیت محتوای نظرات به عهده اظهار نظر کننده و قابل تعقیب می باشد . 

تعداد کاراکتر باقیمانده: 2000
نظر خود را وارد کنید