فرهاد مجیدی هم رفت! اولین واکنشی که پس از خواندن این تیتر به ما دست داد بغضی بود که اجبارا باید در گلو خفه می شد.
او ستاره ایست که برای
میلیون ها استقلالی یاد آور روزهای به یادماندنی پیروزی بود. روزهایی که
بچه های کوچه و خیابان در گل کوچکشان پس از گلزنی با یک دست روی قلب به
تقلید از وی به شادی پس از گل می پرداختند. و یاد آور هزاران خاطره ی خوب
دیگر...
مجیدی جزو آخرین نسلی بود که دوست داشتیم شبیه او باشیم؛ جزو آخرین اسطوره های فوتبال ما.
آقای مجیدی! آنقدر که وسعت
داشتی ما از دیدن فوتبالت لذت نبردیم ولی هنوز هم خداحافظی ات را باور
نکرده ایم. تو در 35 سالگی هم از جوان 20 ساله ی ما آماده تر بودی تا هنوز
هم این شعر را بشنویم که فرهاد نرو و ببینیم آنهایی را که تا آخر عمر
مسببان خداحافظی ات را نخواهند بخشید.
منتظرت می مانیم هفتِ طلایی,
اما در جایی دیگر. برای دیدنت روی نیمکتِ استقلال لحظه شماری میکنیم. برای
روزی که خواهی آمد و انتقامت را خواهی گرفت.
برای دیدنِ روزی که استقلال
با تو موفقیت را تجربه کند. روز هفتم از ماه هفتم سال برای ما خوش یمن
نبود. اما تو می آیی.. منتظرت میمانیم...