کد خبر : ۳۲,۹۹۳
جوادزرینچه ستاره سابق باشگاه استقلال و تیم ملی فوتبال در گفت و گویی تازه بخشی از ناگفته های زندگی ورزشی اش را افشاء کرده است. مصاحبه بلند بالای زرینچه باردیگر نگاه ها را متوجه یکی از ماندگار ترین بازیکنان تاریخ فوتبال ایران می کند. کسی خود را همچون مارادونا تکرارناشدنی می داند!
نام جواد، نام خانوادگی زرینچه، محل تولد تهران، بزرگ شده محله خزانه، سن 46 سال، شغل: سابق فوتبالیست و حالا سرمربی فوتبال، سابقه بازی در تیم‌های ژاندارمری، استقلال، کشاورز، استقلال رشت و تیم‌های ملی فوتبال ایران. 

تعداد بازی‌های ملی 80. جواد زرینچه را اینگونه معرفی می‌کنند؛ معرفی جوادزرینچه اما به این سادگی نیست. باید در زندگی او که سراسر خاطره است کنکاش کرد. باید او را با ماشین زمان به عقب برد. جواد زرینچه از کجا و چگونه وارد چرخه فوتبال شد. جوادزرینچه چگونه به فوتبال ایران معرفی شد. 

جواد زرینچه چگونه جواد زرینچه شد؟ 

قدری مکث می‌کند. یاد محله سرپل می‌افتد.زمین‌های خاکی، دوران مدرسه، دوران عشق به توپ پلاستیکی، دوران بازی‌های کودکانه، دوران بازی‌هایی که همگی از سرعشق و سر زندگی بود و نه پول و شهرت: «جواد زرینچه هم یکی بود مثل همه آنهایی که با عشق و علاقه فوتبال بازی می‌کردند. از کوچه پس کوچه‌های محله سه راه سرگردان، میدان فلاح و محله‌های آن منطقه. من از آنجا به فوتبال معرفی شدم. 

خیلی اتفاقی و شاید غیر ارادی اما باید یادی کنم از حجت ده آبادی یا آقای امیدزاده که من را با فوتبال آشنا کردند. بعدش علی گیوه‌ای که از سال 1361 من را به تیم لوکوموتیو برد(منظورش همین راه‌آهن است) من ثمره مربیان زحمتکش آن زمان هستم. چیزی که شاید الان خیلی کمتر در کوچه پس کوچه‌های پایین شهر دیده بشود. الان همه چیز تغییر کرده است. آن روزها مربیان با عشق کار می‌کردند و نتیجه‌اش می‌شد بازیکنانی که دیگر در فوتبال ایران تکرار نخواهند شد.» 

بله، جواد زرینچه به واقع تکرار نشدنی است. حرفمان را قطع می‌کند و ادامه می‌دهد: 

«می‌دانید کی فهمیدم که فوتبالیست شدم؟ اصلا من هیچ وقت نفهمیدم چون همینطور خود به خود و تنها برای عشق و علاقه فوتبال بازی می‌کردم. 
دقیقا نمی‌دانم کی فهمیدم فوتبالیست شدم. شاید اصلا فکرش را هم نمی‌کردم. جمعه به جمعه تنها به عشق بردن راهی زمین‌های فوتبال می‌شدم. یکدفعه دیدم در تیم منتخب جوانان هستم. آن روزها آقای وطنخواه سرمربی تیم جوانان بود. فوتبالیست‌هایی که دور هم جمع شده بودند بعد‌ها شدند نخبه‌های این فوتبال. بازیکنانی مثل احمدرستمی، غنی زاده، عابدیان، مجید نامجو، مهرداد امین شیرازی، فنونی زاده، بابازاده. ما با همین تیم بعد‌ها به‌عنوان تیم منتخب تهران قهرمان ایران شدیم. یادم می‌آید که احمد رضا عابدزاده در تیم منتخب اصفهان بازی می کرد.» 
*** 
شاید در تمام طول دوران زندگی ورزشی تان وقتی نام مرحوم دهداری را بشنوید جور دیگری بشوید. جواد زرینچه چطور از تیم ژاندارمری که آن زمان در دسته چهار تهران بازی می‌کرد به تیم ملی دعوت شد؟ 

من در باشگاه‌های تهران گل کرده بودم. کار خدابیامرز دهداری آن زمان در نوع خودش استثنایی بود. همه می‌خواستند بدانند این بازیکنی که مرحوم از تیم دسته چهارمی به تیم ملی دعوت کرده کیست. آقای وطنخواه من را معرفی کرده بود. خیلی احساس خوبی داشتم. آن روزها را اصلا نمی‌توانم از یاد ببرم. شاید به خاطر اینکه به تور آدم‌های سالم و عاشق خورده بودم. آدم‌های تحصیلکرده‌ای که هریک برای خودشان در فوتبال ایران اسم و رسمی داشتند. آقای مناجاتی، صالح نیا و محمد زادمهر اینها همه دانشگاهی‌های آن زمان بودند و نقش زیادی در پرورش فکری و فنی من و دوستانم داشتند البته به موازات آن به بازیکنان خوب و با صفایی هم خورده بودم. بعد‌ها تیم ما هر روز شکل بهتری به خود گرفت اما از میان آن همه بازیکن سیروس از میان ما رفت که این بدترین خاطره طول دوران ورزشی‌ام است. 

حضور در استقلال نیز یکی از به یادماندنی‌ترین روزهای دوران ورزشی تان است. چه شد که یکدفعه سر از استقلال در آوردید، چرا پرسپولیس نه و چرا به دارایی که پول خوبی هم می‌داد نرفتید؟ 

من سال 66 رسما از تیم ژاندارمری به استقلال آمدم اما قبل از آن با تیم دارایی تمرین می‌کردم. نه آنچنان هم پول خوبی نمی‌دادند که شما فکر می‌کنید. با پول‌هایی که امروز می‌دهند قابل قیاس نیست. من 10 روز با تیم دارایی تمرین می‌کردم. کارم با این تیم تمام شده بود اما یک مشکلی وجود داشت. من باید راه زیادی را از خانه تا محل تمرین که در جاده آبعلی بود می‌رفتم. برای همین منصرف شدم. آن روزها حاج رضایی و اربابی در تیم دارایی بودند اما راه من خیلی دور بود. خدا پدر و مادر آقای کرد نوری را بیامرزد. یادم هست آن زمان مرحوم رنجبر هم بودند. یک روز من را به باشگاه دیهیم بردند و قرارداد جدیدم را با استقلال نوشتند و همین شد که من بعد از 10 روز تمرین با تیم دارایی به استقلال پیوستم. 

پولی که بابت قرارداد با استقلال گرفتید خرج چی شد؟ 

25 هزارتومان قرارداد بستم. فکر نکنید که خیلی زیاد بود چون نصفش را دادم یک موتور هوندای 125 ژاپنی گرفتم تا از منزل تا خانه را راحت بروم و برگردم. آن هوندا نقش یک وسیله عمومی را برای من و دوستانم ایفا می‌کرد. با آن هوندا خیلی خاطرات دارم. 

آن زمان پدرها روی موتورسیکلت خیلی حساسیت نشان می‌دادند. چطور مرحوم پدرتان اجازه داد موتور بخرید؟ 

تهران به شلوغی الان نبود. آن موقع خیابان‌ها خلوت بودند و رانندگی‌ها هم اینقدر پیچ در پیچ نبود. من هم خودم خیلی احتیاط می‌کردم اما یادم می‌آید تا آمدم موتورسواری یاد بگیرم مرحوم پدرم را دو بار وقتی ترکم نشسته بود به زمین کوبیدم! اما خب اینها باعث نشد تا موتور را از من بگیرد. من سر به راه بودم و موتور هم وسیله کار ما بود. با آن موتور خیلی‌ها را ترکم نشاندم و به محل تمرین بردم. من با محسن گروسی خیلی قاطی بودم یا با سعید عزیزیان یادشان به خیر. با آن موتور می‌رفتیم سرتمرین و برمی‌گشتیم. 
نمی‌دانم چرا یکدفعه یاد جعفر 
مختاری فر افتادم! 

از جعفر مختاری‌فر زیاد گفته نمی‌شود در حالی که مقطعی بازیکن تیم ملی ایران بود. 

امثال جعفر را خیلی داریم که حالا از فوتبال رانده شده‌اند. جعفر را خیلی دوست داشتم. یک علاقه قلبی و کاملا احساسی. جعفر هنوز ایران است اما من نمی‌دانم کجا است چون مدت‌ها است که از او خبری ندارم. اگر کسی این مصاحبه را می‌خواند و با جعفر ارتباط دارد سلام من را به او برساند. یادش به خیر، آرزو می‌کنم هر جا هست خوش باشد. 

شاید به خاطر اینکه آن زمان تیم ملی را دو قبضه کرده بودید هنوز دلخور است. آن روزها شما بازیکنان بی همتایی بودید، سرآمدش زوج زرینچه و مطلق. 

(می‌خندد) نه پست بازی من و جعفر یکی نبود اما همینطور است، فوتبالیست‌های آن زمان چیز دیگری بودند. من و مطلق بازی‌های به یادماندنی زیادی داشتیم. بازی با الجزایر تنها یکی از آنها است. شاید به خاطر اینکه بازیکنان آن زمان الجزایر در تیم‌های اروپایی بازی می‌کردند همه حق دارند هنوز از این بازی می‌گویند. درست است که در آن بازی ما گل کردیم اما بازی‌های به یادماندنی کم در کارنامه ما نیست. 

بعد از بازی‌های به یادماندنی از استقلال به کشاورز رفتید و بعد یک پیشنهاد جالب از پرسپولیس آمد. چیزی نمانده بود که زرینچه حاشیه ساز هم بشود و به پرسپولیس برود. ماجرای رفتن شما به کشاورز چه بود؟ 

کشاور آنقدر‌ها هم پولدار نبود اما من به دلایلی از استقلال به این تیم رفتم. تنها یادگاری که الان از کشاور باقی مانده یک مجموعه ورزشی است که در محله ولنجک قرار دارد. این تنها یادگاری کشاورز برای فوتبال است که حالا به مردم تعلق دارد. از اینکه آن مجموعه الان در اختیار مردم است خوشحالم اما درباره پرسپولیس باید بگویم که بله، من از این تیم پیشنهاد داشتم اما قسمت نبود بروم! 

انگار ته دلتان راضی بودید که با رفتن به پرسپولیس در فوتبال سر و صدا هم بکنید. چه شد که سرانجام این اتفاق نیفتاد و شما دوباره سر از استقلال درآوردید؟ 

ماجرا دارد. یادم هست که جواد منافی مصدوم شده بود. آن زمان پرسپولیس دنبال بازیکن می‌گشت و آقای عابدینی دست روی من گذاشته بود! شاید همه تعجب هم می‌کردند چون اصلا پست بازی ما یکی نبود. عابدینی به من گفت می‌خواهیمت من هم 2 سال از استقلال دور شده بودم. یکجورهایی هوایی هم بودم. به آقای عابدینی تلفنی گفتم باشد می‌آیم قرارداد ببندیم شما جایش را تعیین کنید. به من گفت که الان در بیمارستان هستم. او بالای سر جواد منافی بود. من هم گفتم می‌روم بیمارستان. هم به جواد سر می‌زنم و هم قراردادم را با پرسپولیس امضا می‌کنم اما بین راه همه چیز یکدفعه تغییر کرد و همان موتوری که گفتم مانع از رفتنم به پرسپولیس شد. 

تصادف کردید؟ 

یک ماشین سیمرغ سمت خیابان جمهوری ناگهان از فرعی پیچید جلوی ما. من با دوستم بودم و دوتایی می‌خواستیم به بیمارستان برویم اما آن سیمرغ چنان ضربه‌ای به ما زد که دوستم چند متر روی هوا پرت شد و خودم هم به شدت زمین خوردم. بنده خدا پای دوستم یک ماه توی گچ رفت و من هم از ناحیه عضله پشت پا به شدت آسیب دیدم و نتوانستم یک ماه فوتبال بازی کنم. این شد که با عابدینی در بیمارستان تماس گرفتم و گفتم آقا انگار قسمت نیست من به پرسپولیس بیایم البته آن روز بالاخره من و دوستم رفتیم بیمارستان اما نه به خاطر عقد قرارداد با پرسپولیس، برای مداوای پایمان. آنجا بود که فهمیدم من نباید به پرسپولیس بروم و دوباره به استقلال برگشتم. فصل تازه‌ای برای من در استقلال شروع شد و روزهای خوب و بد زیادی گذشت. 

اشتباه نکنم بدترین خاطرات شما در مرحله دوم حضور در استقلال حرف و حدیث‌هایی بود که پس از آن باخت به سایپا درباره شما پیش آمد. آن روزها که مرحوم ناصر حجازی سرمربی استقلال بود و می‌گفتند شما از این باخت خوشحال شدید. 

من زیاد به آمار و ارقام توجه نمی‌کنم برای همین نمی‌دانم چند قهرمانی با استقلال داشتم اما درباره خاطره تلخم که شما به ماجرای باخت به سایپا در زمان ناصرخان اشاره کردید اولا بگویم که از خدا می‌خواهم ناصرخان را بیامرزد و دوما از شما می‌خواهم من را از پاسخ دادن به این سوال معاف کنید. نمی‌خواهم به آن روزها فکر کنم. هرچه بود تمام شد و رفت. 

قهرمانی در بازی‌های آسیایی 1998 یا حضور در جام جهانی فوتبال همراه تیم ملی کشورمان به خوبی توانست آن خاطره تلخ را از ذهن شما دور کند. 

بله، من معتقدم که اگر کسی بدی کرده باشد خدا جوابش را می‌دهد اما بعد از آن من روزهای خوبی را در فوتبال پشت سر گذاشتم. مطمئن باشید اگر خطایی کرده بودم خدا جوابم را می‌داد. من روزهای خوبی را با تیم ملی داشتم. البته می‌شد زودتر هم به تیم ملی دعوت بشوم. 3 سال در زمان مربیگری آقای مایلی کهن از تیم ملی دور بودم. 

آن روزها فضایی شکل گرفته بود که مثلا مایلی کهن به استقلالی‌ها در تیم ملی بها نمی‌دهد و دوست دارد بازیکنان پرسپولیس را دور هم جمع کند. حتی در مقطعی 9 بازیکن پرسپولیس به تیم ملی دعوت می‌شدند. 

اصلا چنین چیزی نبود. مایلی کهن از مربیان سالم فوتبال ایران است. اگر آن زمان جوادزرینچه جایی در تیم ملی نداشت تنها و تنها به خاطر خودش بود. من تمرین‌هایم را شل کرده بودم و به همین دلیل 3 سال از تیم ملی دور ماندم. بعد از آن اما خیلی زحمت کشیدم و دوباره به تیم ملی دعوت شدم. همانطور که گفتید خاطرات خوبی رقم خورد؛ قهرمانی در بانکوک و حضور تیم ملی در جام جهانی. 

با فکر کردن به ارسال پاس گل قرن بی شک خاطرات جواد زرینچه شیرین‌تر هم می‌شود. آن پاس را چرا جواد زرینچه داد و چرا حمید استیلی گل کرد؟ 

هر وقت به آن گل فکر می‌کنم به این نتیجه می‌رسم که من نان صاف و صادق بودنم را خوردم. خدا می‌خواست یک یادگاری از من در ذهن مردم باقی بگذارد که آن اتفاق رخ داد. نمی‌دانم شاید حمید استیلی را هم خدا به سمت دروازه آمریکا فوت کرد که آن جلو باشد و گل بزند. آن گل باعث خوشحالی‌های زیادی بین مردم شد. ما بازی را بردیم اما آن گل چیز دیگری بود. 

تیم ملی در جام جهانی 1998 با روش 2-5-3 بازی می‌کرد و شما پیستون راست بودید. مهدوی کیا هم به‌عنوان بال راست فعالیت می‌کرد. زوجی که شاید خیلی‌ها را یاد زوج شما و مطلق هم می‌انداخت. 

فیلم آن بازی‌ها را دارم و بارها نگاه کردم. من و مهدی زوج خوبی را در جام جهانی ساختیم. اگر فیلم آن بازی‌ها را نگاه کنید می‌بینید که حتی یک بار هم بازیکنان حریف نتوانستند از آن سمت به سوی دروازه ما حمله کنند و ما را دور بزنند. حمل بر خودستایی نباشد اما واقعا این زوج عالی بود و به قول شما یادآور آن زوجی که من و مطلق ساخته بودیم. 

در سن 33 سالگی پاس گل قرن دادن چه معنی و مفهومی می‌تواند داشته باشد. اینکه فوتبال ما نتوانست کسی مثل جواد زرینچه را بسازد - اتفاقی که تا کنون رخ نداده - یا اینکه استمرار شما دیگر مدعیان را در سایه قرار داد؟ انگار جواد زرینچه در فوتبال ایران تکرار ناشدنی می‌نماید. 

اگر مارادونا در فوتبال تکرار بشود من هم تکرار می‌شوم. نمی‌خواهم از خودم تعریف کنم اما جواد زرینچه یکی بود و دیگر مانند او در فوتبال ایران پیدا نمی‌شود. البته نه اینکه بهتر از من نیاید. اینطور نیست. الان مسی آمده و شاید از دید خیلی‌ها بهتر از مارادونا هم باشد اما مارادونا یکی است. در فوتبال ایران از این نمونه‌ها کم نداریم. مگر قلیچ خانی دیگر تکرار می‌شود، مگر می‌شود یکی مثل ناصرمحمدخانی پیدا کرد. از ناصر محمد خانی همین قدر بگویم که از همان بچگی عاشقش بودم و برای دیدن بازی‌هایش به ورزشگاه می‌رفتم یا حسن روشن، محمدصادقی، ایرج دانایی فر و علی جباری اینها در فوتبال ایران تکرار ناشدنی هستند. 

رابطه خاصی با ناصر محمدخانی داشتید؟ 
رابطه خاصی نبود. من او را دوست داشتم و از طرفی ناصرمحمدخانی هم‌زبان من بود. نا خودآگاه جذب او می‌شدم. از فوتبالی که ناصر محمد خانی بازی می‌کرد همین قدر بگویم که همه شیفته‌اش بودند. البته حمید درخشان هم بود که بازی‌اش را دوست داشتم. 

در نظر سنجی برنامه 90 مردم تیم سال 1998 را به‌عنوان بهترین تیم انتخاب کردند. 
من اگر می‌خواستم رای بدهم تیم 1986 را انتخاب می‌کردم. آن تیم با محمدخانی، ضیاء، پنجعلی، علیدوستی، احدی، شاهرخ و... فوق‌العاده بوده. شاید خیلی‌ها یادشان نباشد که آن تیم چگونه تیمی بود اما من خوب یادم هست. کنار آن نسل فوتبال بازی کرده بودم و از نسل‌های قبل‌تر هم خیلی چیزها یادم هست. نسل‌هایی در این فوتبال آمدند و رفتند که به نظرم هیچ وقت تکرار نمی‌شوند. 

نگاه بیرونی اما از شما و هم نسل‌های تان توقع دارند که مثل خودتان بسازید. چرا در این زمینه هیچ تلاشی نمی‌کنید؟ 

من می‌خواهم در حوزه جوانان کار کنم اما زمینه و بستر فراهم نیست. متاسفانه در فوتبال ایران برای اینکه تیم‌های ملی را بگیری باید یا با وزیر رفیق باشی یا با وکیل. متاسفانه انتخاب‌ها از این راه‌ها انجام می‌شود. معمولا رفاقتی است و کسی مثل من که در این فوتبال خیلی سیاه این و آن شده نمی‌تواند مربی تیم‌های جوانان بشود وگرنه از خدایم است که بروم و با این بچه‌های نوجوان و جوان کار کنم. چه اشکالی دارد که با جوان‌ها کار کنیم. حتی حاضرم در تیم‌های پایه استقلال کار کنم. بیایند سالی 200-150 میلیون به من بدهند و بگویند آقای زرینچه همه توانت را بگذار روی تیم‌های پایه اما باید سالی دو بازیکن خوب به ما بدهی. فکر می‌کنید من و امثال من با جان و دل کار نمی‌کنیم؟ 

در تیم راهیان نور که الان سرمربیگری‌اش را به عهده دارید این بستر فراهم نشده است؟ آنجا که باید بازیکنان جوان بسیاری دور و برتان باشند. 
اینجا راحتم و دارم کار می‌کنم. اینجا نه پول هست و نه بازیکنان مطرح اما تا دلتان بخواهد علاقه و انگیزه هست. اگر نام تیم جوانان یا نوجوانان ایران را آوردم به خاطر این بود که هرگز از نسل ما در جهت مربیگری در اینگونه تیم‌ها کار کشیده نشده است. مگر من زرینچه چند سال دیگر انگیزه دارم؟ 46 سالم است و اگر خیلی روی فرم باشم بدنم تا 55 سالگی جواب می‌دهد. یکی مثل فرگوسن استثنا است اما آدمی خود به خود با بالارفتن سن دچار کهولت می‌شود. باید از ما استفاده بشود. البته اینجا سرم گرم است و الان شرایط خوبی داریم. 

ما تا حالا تنها یک بار باختیم و اگر داوران اجاز بدهند راهیان کرمانشاه را به لیگ برتر می‌آورم. من آدم باندبازی نیستم که بخواهم با این در و آن در زدن تیم پیدا کنم. من نه سیاه بازی بلدم و نه یاد گرفتم. من شاگرد مکتب دهداری هستم و همیشه به کار کردن کنار این آدم‌ها افتخار کردم. باور کنید تا حالا بیش از اینکه به خودم اجازه بدهم کسی را سیاه کنم سیاهم کرده‌اند و سیاه شده ام. 
عشق به مربیگری در اظهارات شما موج می‌زند درحالی که مقطعی به‌عنوان یکی از اعضای هیات مدیره باشگاه استقلال فعالیت کردید. حتی در مقطعی گفته شد که زرینچه مدیرعامل باشگاه استقلال می‌شود. 

بله، صحبت از مدیرعاملی من در استقلال مطرح بود اما خودم اصلا آن را جدی نگرفتم و هرگز دوست نداشتم این اتفاق رخ دهد. این هدف اصلا توی ذهن من نبود. نمی‌خواستم خودم را از کار کردن با بازیکنان محروم کنم. من عاشق بوی چمن و بوی توپم. دوست دارم وقتم را اینجا با بچه‌ها بگذرانم. با بازیکنان کلنجار بروم و استرس تیمداری داشته باشم. وسط زمین بایستم و سوت بزنم و بچه‌ها را راهنمایی کنم. آن چیزی که باعث شد من به هیات مدیره بیایم دوری‌ام از استقلال بود. می‌خواستم یک جوری دوباره به مجموعه برگردم که برگشتم اما حالا همانجایی هستم که باید باشم. 
آن زمان که در هیات مدیره باشگاه استقلال بودید پسرتان هم در تیم پایه استقلال بود. شما که رفتید اما اثری از فرزند شما در تیم‌های پایه نمی‌شد پیدا کرد. او می‌تواند مثل پدرش فوتبالیست قابلی باشد یا استعداد این کار را ندارد؟ 

من که از استقلال رفتم پسرم محمدرضا را هم از تیم‌های پایه بیرون کردند. الان در تیم سایپا فعالیت می‌کند و پستش پشت فوروارد و فوروارد است. طفلک بعد از استعفای من دیگر تحویلش نگرفتند اما بهش گفتم باید روی پای خودت بایستی. مطمئنا اگر استعداد داشته باشد مثل پدرش پیشرفت می‌کند. 
بزرگترین آرزوی جواد زرینچه در این سن و سال چیست؟ به هرحال شما الان مربی هستید و قطع به یقین برای خودتان اهدافی را در ذهن ترسیم کرده‌اید. شما متعلق به باشگاه استقلال هستید اما تا کنون به جز یک دوره، بستر برای سرمربیگری تان فراهم نشده است. 

آن دوره‌ای که من 8-7 بازی سرمربی استقلال بودم شرایط خیلی بد بود و به همین دلیل نتوانستم کاری انجام بدهم. تیم به شدت در بحران قرار داشت و قسمت آن نبود که من با استقلال موفق بشوم اما هرگز نمی‌توانم این موضوع را کتمان کنم که دوست دارم روزی سرمربی استقلال بشوم. این دروغ است که بگویم چنین فکری توی سرمن نیست اما باید کمک دوستان هم باشد! مربی شدن در استقلال به این سادگی‌ها هم نیست. 

همانطور که گفتم مربی شدن در تیم‌های بزرگ نیاز به حمایت دارد که تا حالا من از این حمایت محروم بودم اما در برنامه‌ام هست که در آینده سرمربی استقلال بشوم و مطمئن هستم بالاخره نوبت به من هم می‌رسد البته بگویم که بزرگترین آرزوی من سلامتی مردم است چون هیچ آرزویی بزرگتر از این نیست. 
می‌خواهیم مصاحبه را با ماجرای مومن‌زاده تمامش کنیم. آن روز چه اتفاقی افتاد که مومن‌زاده نتوانست دروازه خالی ایرسوتر را باز کند. 
احمد گردن شکسته بنده خدا در استقلال خیلی کم گل زد. درست است بازی با ایرسوتر بود که من همه را دریبل زدم و توپ را در دهانه دروازه به احمد دادم اما باز هم نتوانست گل بزند. کل تیم بسیج شده بودیم که احمد گل بزند اما نزد. 

یک بار هم که در مشهد به ابومسلم گل زد داور ندید. آن روز را هرگز فراموش نمی‌کنم. رفتم دنبال ابهران دویدم گفتم آقای ابهران توپ گل شد. داشتم ترکی با ابهران حرف می‌زدم که او در جواب من گفت گل شد اما من نمی‌گیرم! 

به این صراحت؟! 

نه، شوخی کردم بنده خدا گفت من ندیدم. احمد یک گل سالم هم که زد داور ندید اما انصافا از کنارش خیلی‌ها خوردند. خوردند به این معنا که خیلی‌ها کنار احمد گل زدند و اسم او به‌عنوان یک مهاجم گل نزن در رفت. احمد زحمات زیادی برای استقلال کشید و امیدوارم هرجا هست موفق باشد. 
سوال‌های ما تمام نشد اما واقعا نه شما وقت دارید و نه زمان ما اجازه می‌دهد. 

بله، خیلی خوب شد بعد از مدت‌ها حرف‌هایی زدم که نزده بودم. احساس می‌کردم نیاز دارم با کسی درددل کنم. امیدوارم هرکسی اگر بدی از جوادزرینچه دیده او را ببخشد. اگر باعث رنجش کسی شدم، اگر سهوا بی احترامی کردم یا تندی از من سرزده همینجا عذر خواهی من را بپذیرد./ش

۲۱ دی ۱۳۹۱ ۱۷:۲۲

فتو فرهادی - طرح بلایند - 1200-800   تبلیغات رادکام

اظهار نظر خوانندگان

  • خواهشمند است نظر خود را تا حد ممکن به زبان فارسی بنویسید .
  • نظرات توهین آمیز ، تکراری و غیر مرتبط منتشر نخواهد شد .
  • نظرات ارسالی بعد از تایید منتشر خواهد شد.
  • مسئولیت محتوای نظرات به عهده اظهار نظر کننده و قابل تعقیب می باشد . 

تعداد کاراکتر باقیمانده: 2000
نظر خود را وارد کنید